مونا آرامفر؛ اشرف چگيني؛ محمد علي شفايي (آبان)
المجلد 16، العدد 56 ، ديسمبر 2020، ، الصفحة 159-188
المستخلص
شخصيت مهمترين عنصر در پيشبرد حوادث داستان است. از اين رو، تبيين مناسبات شخصيتپردازي در يک اثر با بهرهگيري از الگوهاي نظريهپردازان، ميتواند پژوهشگران را در رهيافت مباني دروني يک اثر بر مبناي ساختار ذهني نويسندة آن رهنمون سازد. بر اساس نظر ايلين بالدِ شويلر در داستان غنايي، نويسنده به افکار دروني شخصيت ها توجّهي ويژه دارد و پيرنگ ...
أكثر
شخصيت مهمترين عنصر در پيشبرد حوادث داستان است. از اين رو، تبيين مناسبات شخصيتپردازي در يک اثر با بهرهگيري از الگوهاي نظريهپردازان، ميتواند پژوهشگران را در رهيافت مباني دروني يک اثر بر مبناي ساختار ذهني نويسندة آن رهنمون سازد. بر اساس نظر ايلين بالدِ شويلر در داستان غنايي، نويسنده به افکار دروني شخصيت ها توجّهي ويژه دارد و پيرنگ اين داستانها بيشتر حاصل کنش و درگيري ذهني شخصيتهاست تا حوادث علي و معلولي روشن؛ بنابراين شيوهها و مناسبات شخصيتپردازي در داستان کوتاه غنايي با بقيۀ داستانها، متفاوت است. بر اين اساس، دو داستان کوتاه «المجنون» از مجموعة «موت سرير12» به نويسندگي غسّان کنفاني و «يک سرخپوست در آستارا» از مجموعة «دوباره از همان خيابانها» به قلم بيژن نجدي از آن جا که احساسات پيچيدة شخصيتها را در فرايند داستانگويي به نحوي نمادين و گاه بدون رعايت تقدّم و تأخّر زماني بيان ميکند، ميتواند براساس الگوي بالدِ شويلر مورد تحليل قرار گيرد. به همين منظور، اين مقاله با تکيه بر روش توصيفي ـ تحليلي به بررسي تطبيقي عنصر شخصيت در اين دو داستان کوتاه پرداختهاست. نتايج اين پژوهش نشان ميدهد هر دو نويسنده با استفاده انحراف زمان توسط شخصيتها و شاعرانهکردن لحن آنها و تکيۀ پيرنگ بر کنشهاي ذهني شخصيتها و منحني احساسات آنها در فضائي سوررئال، قصد واگرايي ذهنيات و درونيات شخصيتهاي داستان را دارند؛ البته شعروارگي در داستان «يک سرخپوست در آستارا»، بيشتر غالب است، امّا در داستان «المجنون» منحني عاطفي شخصيتها محسوستر به نظر ميرسد.