حبيب کشاورز
المستخلص
نظریه سلسله مراتب نیازهای آبراهام مزلو یکی از نظریههای مشهور انسانشناسی است. در این نظریه نیازهای انسان به ترتیب به پنج دسته نیازهای فیزیولوژیکی، نیاز به امنیت، نیازهای عاطفی و احساسی، نیاز به احترام و نیاز خودشکوفایی تقسیم میشود. براساس این نظریه، ابتدا باید نیازهای قاعده هرم برطرف شود تا نیازهای رأس هرم ظهور یابد؛ یعنی انسان ...
أكثر
نظریه سلسله مراتب نیازهای آبراهام مزلو یکی از نظریههای مشهور انسانشناسی است. در این نظریه نیازهای انسان به ترتیب به پنج دسته نیازهای فیزیولوژیکی، نیاز به امنیت، نیازهای عاطفی و احساسی، نیاز به احترام و نیاز خودشکوفایی تقسیم میشود. براساس این نظریه، ابتدا باید نیازهای قاعده هرم برطرف شود تا نیازهای رأس هرم ظهور یابد؛ یعنی انسان باید در ابتدا نیازهای فیزیولوژیک را برطرف کند تا به نیازهای ایمنی، احترام و عشق و مرحله خودشکوفایی برسد؛ بنابراین رسیدن به هر مرحله مشروط به برطرف شدن نیازهای مرحله قبل است. در این مقاله با استفاده از روش توصیفی - تحلیلی شخصیت اصلی رمان الخبز الحافی اثر محمد شکری بر اساس هرم نیازهای مزلو بررسي ميشود. نتایج حاصل از این پژوهش نشان میدهد که در این داستان، ابتدا غلبه با نیازهای فیزیولوژیک از جمله خوارک، پوشاک و مسکن است و نیاز به امنیت نیز بخشی از نیازهای شخصیت اصلی داستان را تشکیل میدهد. نیازهای اولیه این شخصیت در داستان فرصت تأمین نمییابند تا حدی که هیچ اثری از نیاز به احترام یا خودشکوفایی که در مراحل بعدی هرم قرار میگیرد، وجود ندارد.
زهرا هاشمي تزنگي؛ محمد جواد پورعابد؛ ناصر زارع؛ سيد حيدر فرع شيرازي
المجلد 18، العدد 63 ، سبتمبر 2022، ، الصفحة 57-80
المستخلص
يُعدّ مفهوم الكاريزما بالرغم من شيوع استعماله، من تلك المفاهيم والمصطلحات التي لم تزل يحيط بها الغموض وله تعاريف متعدّدة؛ حيث يمكن تلخيص أغلبها بالشخصيّة الجاذبة الخاصّة المؤثّرة في محيطها. وقسّمه البعض إلی أنواع مختلفة ومن أهمّها الكاريزما المؤقّتة والكاريزما الحقيقيّة، حيث لأيّ منهما مواصفاته الخاصّة. ويمتلك بعض الأفراد الكاريزما ...
أكثر
يُعدّ مفهوم الكاريزما بالرغم من شيوع استعماله، من تلك المفاهيم والمصطلحات التي لم تزل يحيط بها الغموض وله تعاريف متعدّدة؛ حيث يمكن تلخيص أغلبها بالشخصيّة الجاذبة الخاصّة المؤثّرة في محيطها. وقسّمه البعض إلی أنواع مختلفة ومن أهمّها الكاريزما المؤقّتة والكاريزما الحقيقيّة، حيث لأيّ منهما مواصفاته الخاصّة. ويمتلك بعض الأفراد الكاريزما لفترة معيّنة من الزمن لكنّ القليل منهم يمتلكونها لعديد من القرون ولاتزول عنهم بتغيير الظروف. والمهمّ أنّه لتحديد مدی الكاريزما الخاصّة للشخص نحتاج إلى مقارنته بالآخرين. والكاريزما كظاهرة عامّة يمكن أن نجدها في أيّ مجال من مجالات الحياة الاجتماعيّة؛ كما نشاهدها في عوالم الرواية فبعض الشخصيات الكاریزميّة؛ مثل الذي امتازت بهذه الميزة شخصية ميرلا في رواية "ساق البامبو"بسبب الثقة بنفسها وتأثيرها المرآوي حيث يقوم الشخص المقابل بشكل غير إرادي بتقليد أفعالها وسلوكياتها.يقوم هذا البحث بكشف مظاهر الكاريزما في شخصیّة ميرلا بنت خالة الشخصيّة الرئيسة للرواية المذكورة متّخذاً المنهج الوصفي – التحليلي للتعرّف على مظاهر الشخصيّة الكاريزميّة عندها. تظهر نتائج البحث أنّ ميرلا تتمتع بشخصيّة قويّة وحكيمة، وشجاعة وواثقة، حيث نرى في أجزاء كثيفة من الرواية كلماتها الحكيمة ونظرتها العميقة للعالم. بالإضافة إلى هذه الشخصيّة القويّة والمستقلّة والباطنيّة والجامحة، فهي تتمتّع أيضًا بجمال خارجي، وهذه العوامل تجذب راشد -ابن خالها- حاضرة كانت أم غائبة وهذا ما نشاهده من خلال وصفه لميرلا، كما اجتذبت واستقطبت اهتمام المخاطب. ويشعر قارئ الرواية أنّه يريد متابعة شخصيّة ميرلا بجميع مواصفاتها الإيجابيّة والسلبيّة.
ادبي
مسعود محمدي خانقاه؛ سيد ابراهيم آرمن؛ سيد بابک فرزانه
المجلد 15، العدد 51 ، سبتمبر 2019، ، الصفحة 103-124
المستخلص
بررسي رمانهاي معاصر عربي و فارسي از منظر نظريات انتقادي معاصر اهميت ويژهاي دارد و شايد کليد جادويي حل سوءتفاهمهاي سياسي در دو کانون سياسي عربي ـ ايراني، تقويت همين پژوهشهاي انتقادي ـ فرهنگي باشد. وانگهي بسياري از سرزمينهاي عربي، همچون ايران ديرزماني زير سلطه استعمار بودهاند. پژوهش حاضر با رويکردي پسااستعماري، شيوههاي ...
أكثر
بررسي رمانهاي معاصر عربي و فارسي از منظر نظريات انتقادي معاصر اهميت ويژهاي دارد و شايد کليد جادويي حل سوءتفاهمهاي سياسي در دو کانون سياسي عربي ـ ايراني، تقويت همين پژوهشهاي انتقادي ـ فرهنگي باشد. وانگهي بسياري از سرزمينهاي عربي، همچون ايران ديرزماني زير سلطه استعمار بودهاند. پژوهش حاضر با رويکردي پسااستعماري، شيوههاي فني مبارزة دو نويسندة الجزايري و ايراني را با دو استعمارگر فرانسوي و روسي نشان ميدهد. پس از خلاصة دو رمان، تضاد آن دو در رابطه با وجود شخصيت اصلي يا رقيب را به روش توصيفي ـ تحليلي در مکتب آمريکايي ادبيات تطبيقي بررسي ميکند. با ارائة تصويري واضح از عنصر شخصيت اصلي و رقيب در دو رمان، دستاورد اين تحقيق اين است که «توپ» ساعدي برخلاف «الحريق» ديب، گاه شخصيت اصلي به عنوان شخصيت برجسته، نقش رقيب را دارد و محرّک داستان نيست؛ حتي اگر شخصيت مهم آن به شمار نيايد. از سوي ديگر اگر ساعدي در پيشبرد پيرنگ، خصايل اخلاقي شخصيتها را برجسته ميکند، ديب با پررنگ ساختن نقش زنان و کودکان، در جنسيت شخصيتهاي داستاني تنوع ايجاد ميکند. ويژگيهاي مشترک نويسندگان عبارتند از پيامدهاي تصوير استعمار در زندگي روستايي و مؤلفههايي مانند: اختلاف طبقاتي ناشي از ظلم و استعمار و در پي آن مبارزه و مقاومت جامعه عليه استعمارگر.